نا گزیرم که در این شهر نمانم،چه کنم
تا ســـحر از غــم تنهــایی تـو بیــــدارم
دو دلم من بروم یا که بمانم،چه کنم
دو قـدم راه نـرفتــه نفسـم می گیـرد
عمری از من نگذشت است و جوانم،چه کنم
سعی کــردم قد خـم را ز تـو پنـهان سازم
هر چـه قد راست کنم،باز کمانـم،چه کنم
دست تـو وا نشد و دست من از کار افتـاد
نیمه شب می پَـرد از خـواب پي ِ آب حسين
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 261
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0